نگردد همت موجم قفس فرسود گوهرها
برنگ دود در طوفان آتش می زنم پرها
زبان خامه من زخمه ساز که شد یارب
که خط پرواز دارد چون صدا از تار مسطرها
خطی در جلوه می آید زلعل می پرست او
سزد گر آشنای سرمه گردد چشم ساغرها
برنگ غنچه خون بسته دلهای مشتاقان
زسود ای خطش بر دود دل پیچیده دفترها
تماشا مایل رقص سپند کیست حیرانم
نگاه سرمه آلود است دود چشم مجمرها
اگر طالع بکام تست منشین ایمن از مکرش
زگردون زهر در زیر نگین دارند اخترها
طمع از سعی بیحاصل عرق ریز است زین غافل
که خاک عالمی گل میکند از آب گوهرها
اگر مهر قناعت بازگیرد پرتو احسان
چو شبنم آبروی ما که برمیدارد از درها
بترک آرزوها کوش اگر آسودگی خواهی
شکست رنگ این تب نیست بی ایجاد بسترها
بفکر غارت دل آسمان بیهوده می گردد
برین ویرانه میبیزد نفس هم گرد لشکرها
توان از گردش چشم حباب این نکته فهمیدن
که غفلت پرده سرهای بیمغزند افسرها
چو شبنم کشتی ما مانده در گرداب رنگ گل
نسیمی نیست تا زین ورطه برداریم لنگرها
زموج انفعال محرمان آواز می آید
که اینجا از نم یک جبهه میریزند کوثرها
مجو (بیدل) علاج سرنوشت از کریه حسرت
بموج باده دشوار است شستن خط ساغرها