" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٨: نمیدزدد کس از لذات کاهش آفرین خود را

نمیدزدد کس از لذات کاهش آفرین خود را
فرو خورده است شمع اینجا بذوق انگبین خود را
بلبیک حرم ناقوس دیر آهنگ ها دارد
درین محفل طرف دیده است شک هم با یقین خود را
بهمواری طریق صلح کل چندی غنیمت دان
زچنگ سبحه بر زنار پیچید است دین خود را
باین پا در رکابی چون شرر در سنگ اگر باشی
تصور کن همان چون خانه بردوشان زین خود را
سخا و بخل وقف و سعت مقدور میباشد
برآورده است دست اینجا بقدر آستین خود را
بافسون دنائت غافلی از ننگ پامالی
به پستی متهم هرگز نمی داند زمین خود را
خیال آباد یکتائی قیامت عالمی دارد
که هر جاوارسی باید پرستیدن همین خود را
تغافل زن بهستی صیقل فطرت همینت بس
صفای آینه گر مدعا باشد مبین خود را
درین گلشن نباید خار دامان هوس بودن
گلی آزادگی رنگ دگر دارد بچین خود را
خیال جانکنی ظلم است بر طبع سبکروحان
بچاه افگنده چون نام از نقب نگین خود را
سجود سایه از آفات دارد ایمنی (بیدل)
تو هم گر عافیت خواهی نهان کن در جبین خود را