" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٩: نه طرح باغ و نه گلشن فگنده اند اینجا

نه طرح باغ و نه گلشن فگنده اند اینجا
در آب آئینه روغن فگنده اند اینجا
غبار قافله عبرتی که پیدا نیست
همه بدیده روشن فگنده اند اینجا
رسیده گیر بمعراج امتیاز چو شمع
همان سری که زگردن فگنده اند اینجا
جنون مکن که دلیران عرصه تحقیق
سپر زخجلت جوشن فگنده اند اینجا
یکیست حاصل و آفت بمزعی که توئی
زدانه مور بخرمن فگنده اند اینجا
بصید خواهش دنیای دون دلیر متاز
هزار مرد زیک زن فگنده اند اینجا
سرفسانه سلامت که خوابناکی چند
غبار وادی ایمن فگنده اند اینجا
نهفته است تلاش محیط موج گهر
بروی آبله دامن فگنده اند اینجا
رموز دل نشود فاش بی چراغ یقین
نظر بخانه زروزن فگنده اند اینجا
مقیم زاویه اتفاق تسلیمم
بساط عافیت من فگنده اند اینجا
چو شمع گردن دعوی چسان کشم (بیدل)
سرم بدوش فگندن فگنده اند اینجا