وهم راحت صید الفت کرد مجنون مرا
مشق تمکین لفظ گردانید مضمون مرا
گریه طوفان کرد چندانیکه دل هم آب شد
موج سیل آخر بدریا برد هامون مرا
داده ام از کف عنان و سخت حیرانم که باز
تا کجا راند محبت اشک گلگون مرا
زین عبارتها که حیرت صفحه تحریر اوست
گر نفهمی می توان فهمید مضمون مرا
ناخن تدبیر را بر عقد گوهر دست نیست
موج می مشکل کشاید طبع محزون مرا
چون شرر روز و شبم گردرم کم فرصتی است
گردشی در عالم رنگ است گردون مرا
دل هم از مضمون اسرارم عیارت ساز ماند
آینه ننمود الا نقش بیرون مرا
یکقدم وارم چو اشک از خود روانی مشکلست
ای طپیدن گر توانی آب کن خون مرا
زیر دست التفات چتر شاهی نیستم
موی سر در سایه پرورد است مجنون مرا
تا فلک یک مدآ هم نارسا آهنگ نیست
سکته معدوم است مصرع های موزون مرا
تار گیسو نیست (بیدل) رشته تسخیر من
از زبان مار باید جست افسون مرا