هر جا روی این ناله سلامی ببر از ما
یادش دل ما برد بجای دگر از ما
امید حریف نفس سست عنان نیست
ما را برسانید باو پیشتر از ما
دل را فلک آخر بگدازی نه پسندید
هیهات چه بر سنگ زد این شیشه گر از ما
تا کی هوس آواره پرواز توان زیست
یارب که جدا کرد سر زیر پر از ما
آئینه ببر غافل از آن جلوه دمیدیم
جز ما نتوان یافت کسی را بتر از ما
بی پردگی آئینه آثار غنا نیست
عریانی ما برد کلاه و کمر از ما
گوهر زقناعت گره طبع محیط است
از کس دل پر نیست فلک را مگر از ما
کس آینه بر طاق تغافل نه پسندد
از خود نگرفتی خبر ای بیخبر از ما
ما راز درت جرأت دوری چه خیال است
صد مرحله دور است درین ره جگر از ما
تا حشر درین بزم محال است توان برد
خلوت زتو و عالم بیرون در از ما
عمریست وفا ممتحن ناز و نیاز است
نی تیغ زدست تو جدا شد نه سر از ما
زحمت کش وهمیم چه ادبار و چه اقبال
(بیدل) نتوان گفت شب از ما سحر از ما