" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦: هر چند گرانی بود اسباب جهان را

هر چند گرانی بود اسباب جهان را
چون نی بخمیدن نکشد ناله کشان را
بیتاب جنون در غم اسباب نباشد
دل زاد ره شوق بود ریگ روان را
بیداری من شمع صفت لاف زبانی است
دارم زخموشی بکمین خواب گران را
آفاق فسون انجمن شور خموشیست
حیرت لگن شمع زبان ساز دهان را
ایمن نتوان بود زهمواری ظالم
در راستی افزونی زخم است سنان را
بنیاد کج اندیش شود سخت زتهدید
از بند قوی مهره مکن پشت کمان را
ممسک نشود قابل ایمان خساست
تا نشمرد انگشت شهادت لب نان را
ما را بغم عشق همان عشق علاج است
مهتاب بود پنبه ناسور کتان را
خط فیض بهار دگر از حسن تو دارد
جوش رگ گل میکند این شعله دخانرا
وقت است کنون کز اثر خون شهیدان
شمشیر تو یاقوت کند سنگ فسان را
عشرت هوس رفتن رنگم چه توان کرد
کردند بهار چمن شمع خزان را
باشد که سر از منزل مقصود براریم
چون جاده درین دشت فگندیم عنان را
(بیدل) نفست خون مکن از هرزه درائی
تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را