همچو عنقا بی نیاز عرض ایجادیم ما
یعنی آنسوی جهان یکعالم آبادیم ما
کس درین محفل حریف امتیاز ما نشد
پرفشانی های بی رنگ پریزادیم ما
اشک یا سیم ای اثر از حال ما غافل مباش
با دو عالم ناله خون گشته همزادیم ما
شخص نسیان شکوه سنج غفلت احباب نیست
تا فراموش بخاطرهاست در یادیم ما
نسبت محویت از ما قطع کردن مشکل است
حسن تا آئینه دارد حیرت آبادیم ما
محرم کیفیت ما حیرت تشویش نیست
چون فسون ناامیدی راحت ایجادیم ما
یوسفستانست عالم تا بخود پرداختیم
در کف شوق انتظار کلک بهزادیم ما
دستگاه بی پر و بالی بهشت دیگر است
ناز مفروش ای قفس در چنگ صیادیم ما
آمد و رفت نفس سامان شوق جان کنی است
زندگی تا تیشه بر دوش است فرهادیم ما
بی تردد همچو آب گوهر از جا می رویم
خاک نتوان شد باین تمکین که بر بادیم ما
چون سپنداری دادرس صبری که خاکستر شویم
سرمه خواهد کفت آخر تا چه فریادیم ما
قید هستی چون نفس بال و پر پرواز ماست
هر قدر (بیدل) گرفتاریست آزادیم ما