ای جلوه تو سرشکن شان آفتاب
خندیده مطلع تو بدیوان آفتاب
پیغام عجز من ز غرورت شنیدنی است
مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب
در هر کجا نگاه پرافشاند روز بود
شوق تو داشت اینهمه سامان آفتاب
شو محو انتظار تو بودم دمید صبح
گشتم بیاد روی تو قربان آفتاب
چون سایه پایمال خس و خار بهتر است
آن سرکه نیست گرم ز احسان آفتاب
از چرخ سفله کام چه جویم که این خسیس
هر شب نهان کند به بغل نان آفتاب
همت به جهد شبنم ما ناز میکند
بستیم اشک خویش بمژگان آفتاب
ای لعل یار ضبط تبسم مروت است
تا نشکنی بخنده نمکدان آفتاب
چون ماه نوز شهرت رسوائیم مپرس
چاکی کشیده ام ز گریبان آفتاب
(بیدل) بحسن مطلع نازش چسان رسیم
ما را که ذره ساخته حیران آفتاب