بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب
کز صد ای جام نتوان فرق کردن تا شراب
ظرف و مظروف تو همگاه هستی حیرت است
کس چه بندد طرف مستی زین پری مینا شراب
مقصد حیرت خرام اشک بیتابم مپرس
نشه بیرون تازاد راک است و خون پیما شراب
ما بامید گداز دل بخود بالیده ایم
یعنی این انگور هم خواهد شدن فردا شراب
در ره ما از شکست شیشه های آبله
میفروشد همچو جام باده نقش پا شراب
در سیه کاری سواد گریه روشن کرده ایم
صاف می آید برون از پرده شبها شراب
پیچ و تاب موج زلف جوهر انشا میکند
گر نماید چهره در آئینه مینا شراب
خار و خس را مینشاند شعله در خاک سیاه
عاقبت اهل هوس را می کند رسوا شراب
چون لب ساحل نصیب ما همان خمیازه است
گر همه در کام ما ریزند یک دریا شراب
امتیازی در میان آمد دورنگی نقش بست
کرد (بیدل) ساغر ما را گل رعنا شراب