به نیم گردش آن چشم فتنه رنگ شراب
شکست بر سر من شیشه صد فرنگ شراب
ز خود تهی شدن آغوش بی نیازی اوست
برنگ شیشه برانیست باب سنگ شراب
دماغ مشرب عشاق قطره حوصله نیست
محیط جرعه شود تا کشد نهنگ شراب
نگه بهار و تصور بهشت و هوش چمن
ز نشه میرسد امروز ز گل بچنگ شراب
بقهقهی که ز مینای ما برون زده است
هزار رنگ عرق میکند ز ننگ شراب
خیال آب ده از ساغر تحیر من
بقدر بوی گل آورده ام برنگ شراب
خمار وحشتم از چشم آهوان نشکست
مگر بساغر داغم دهد پلنگ شراب
گرانی از مژه واچید شوخی نگهش
ز دود ز آینه برگ تاک زنگ شراب
ز حرف و صوت جهان در خمار دردسرم
دگر چه جوشد ازین شیشه جز ترنگ شراب
حذر کنید ز انجام عیش این محفل
کدام شیشه که آخر نزد بسنگ شراب
فشار آب بقا کم ز تیغ قاتل نیست
گلوی شیشه ما را گرفته تنگ شراب
قدح بسر خوشی وهم می زنم (بیدل)
درین بهار چه دارد بغیر بنگ شراب