" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٨: پیوسته است از مژه بر دیده ها نقاب

پیوسته است از مژه بر دیده ها نقاب
لازم بود بمردم صاحب حیا نقاب
حیرت غبار خویش ز چشم نهفته است
بر رنگ بسته ام ز هجوم صفا نقاب
بوی گل و برگ گل اسرار حسن و عشق
بی پردگی زرویتو جوشد ز ما نقاب
تا دیده ام سواد خطت رفته ام ز هوش
آگه نیم غبار نگاهست یا نقاب
اظهار زندگی عرق خجلت است و بس
شبنم صفت خوش آنکه کنم از هوا نقاب
از شرم روسیاهی اعمال زشت خویش
بر رخ کشیده ایم ز دست دعا نقاب
بینش توئی کسی چکند فهم جلوه ات
ای کرده از حقیقت ادراک ما نقاب
از دور باشی ادب محرمی مپرس
با غیر جلوه سازد و با آشنا نقاب
معنی بغیر لفظ مصور نمی شود
افتاده است کار دل و دیده با نقاب
گر بوی گل ز برگ افسردگی کشد
جولان شوق می کشد از خواب پا نقاب
(بیدل) ز شوخ چشمی خود در محیط وصل
داریم چون حباب ز سر تا بپا نقاب