تا زند فال گهر بی تابی آهنگ است آب
نعل در آتش بجست و جوی این رنگست آب
گرچه با هر رنگ از صافی یک آهنگ است آب
در دم تیغت ز خون خلق بیرنگ است آب
حرف ارباب نصیحت بر دل گرم آفت است
شیشه چون در آتش افتد بر سرش سنگ است آب
قامت خم گشته چون موج از خروش دل گداخت
از صدای دلخراش ساز ما چنگ است آب
میکند در خود تماشای بهارستان رنگ
از برای سرخوشی در طبع گل بنگ است آب
پیکر تسلیم ما چنگ بساط عیش ماست
چون به پستی میشود مایل خوش آهنگ است آب
دام اندوه است ما را هرچه جز آزادگیست
منصب گوهر اگر بخشند دلتنگ است آب
از سراب اعتبار اینجا دلی خوش می کنم
ورنه از آئینه و گوهر بفرسنگ است آب
عجز پیری جرأتم را در عرق خوابانده است
نغمه از شرم ضعیفهای این چنگ است آب
کیست از کیفیت کسب لطافت بگذرد
در مقام شیشه سازیها دل سنگ است آب
زندگی از وهم و وهم از زندگی بالیده است
عالم آبست بنگ و عالم بنگ است آب
زین چمن یک برگ بی بال و پر پرواز نیست
بیخبر شیرازه بند نسخه رنگ است آب
چشمه خضرم بیاد آمد عرق کردم ز شرم
تشنه تیغ فنا را اینقدر ننگ است آب
تا نفس داری به بزم سینه صافان نگذری
ای بجرأت متهم آئینه در چنگ است آب
از کجا یابد کسی (بیدل) سراغ خون من
در دم شمشیر نازش سخت بیرنگ است آب