" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٩: سایه اندازد اگر بخت سیاه من دراب

سایه اندازد اگر بخت سیاه من دراب
فلس ماهی دیده آهو کند خرمن دراب
هر نگه در دیده من ناله است اما چسود
حلقه زنجیر نومید است از شیون دراب
کی توانم در دل سنگین خوبان جا کنم
من که نتوانم فرو بردن سر سوزن دراب
راه غربت عارفان را در وطن پوشیده نیست
گوهر از گرداب دارد هر طرف روزن دراب
ظاهر و باطن بگرد عرض یکدیگر گم است
آب در گلشن نمایان است چون گلشن دراب
پوچ می آئی برون از لاف هستی دم مزن
نیست بیعرض حباب از قطره خندیدن دراب
ما ضعیفان شبنم وامانده این گلشنیم
از نم اشکیست ما را دیده تا دامن دراب
گرچنین جوشد عرق از هرزه تازیهای فکر
نسخه ما را خجالت خواهد افکندن دراب
عرق دنیائیم کو ساز منزه زیستن
جبهه فطرت تر است از دامن افشردن دراب
نرمی گفتار ظالم بی فسون کینه نیست
صنعتی دارد حسد از شعله پروردن دراب
هوش می باید قوی با چشم بینا کار نیست
جز بپا ممکن نباشد پیش پا دیدن دراب
یک نگه نادیده رخسار عرق آلوده اش
چون تری عمریست (بیدل) کرده ام مسکن دراب