طرب درین باغ می خرامد ز ساز فرصت پیام بر لب
ز نرگس اکنون مباش غافل که نی گرفتست جام بر لب
اگر به معنی رسیده باشی خروش مستان شنیده باشی
چو برگ تاک اند اهل مشرب نهفته ذکر مدام بر لب
رساند خلقی ز هرزه رائی بعرصه قدرت آزمائی
هجوم اشغال ژاژخائی چو توسن بی لجام بر لب
بخود فروشیست عزت و شان بحرف و صوت است فخر یاران
تو هم بقدر نفس پرافشان چو دستگاه کلام بر لب
ثبات ناز آنقدر ندارد بنای اقبال بی بقایت
گذشته گیر اینکه آفتابی رسانده باشی چو بام بر لب
مسایل مفتیان شنیدم به پشت و روی ورق رسیدم
تصرف مال غصب دیدم حلال در دل حرام بر لب
ز خانقه هر که سر برارد مرا تب جوع می شمارد
طریقه صوفیان ندارد بغیر ذکر طعام بر لب
گر از مکافات خبث غیبت شنیده ئی وعده ندامت
چرا زمانی ز زخم دندان نمیرسانی پیام بر لب
جنون چندین هزار شهرت فسرد در جیب سینه چاکی
کسی نشد محرم صدائی ازین نگین های نام بر لب
خروش دیر و حرم درین ره نمود از درد و داغم آگه
خداپرست است والله الله برهمن و رام رام بر لب
رقم زدم بر تبسم گل ز ساعد چین در آستینت
قلم کشیدم بموج گوهر ازان خط مشکفام بر لب
جهان بصد رنگ شغل مایل من و همین طرز شوق (بیدل)
تصورت سال و ماه در دل ترنمت صبح و شام بر لب