" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٦: گذشته ام به تنکنظر فی از مقام حباب

گذشته ام به تنکنظر فی از مقام حباب
خم محیط تهی کرده ام بجام حباب
جهان بشهرت اقبال پوچ میبالد
توهم بگنبد گردون رسان پیام حباب
اگر همین نفس است اعتبار مدبقا
رسیده گیر بعمر ابد دوام حباب
فغان که یک مژه جمعیتم نشد حاصل
فگند قرعه من آسمان بنام حباب
حیا کنید ز جولان تردماغی وهم
بدوش چند کشد نعش خود خرام حباب
جهان حادثه میدان تیغ بازی اوست
کسی ز موج چسان گیرد انتقام حباب
بخویش چشم کشودن وداع فرصت بود
نفس رساند ز هستی بما سلام حباب
درین محیط ز ضبط نفس مشو غافل
هوای خانه مبادا زند ببام حباب
نفس زدیم بشهرت عدم برون آمد
دگر چه نقش ترا شد نگین بنام حباب
ققس ترا شی اوهام حیرت است اینجا
شکسته شهپر عنقا نفس بدام حباب
بقای اوست تلافیگر فنای همه
فتاده است بدوش محیط وام حباب
ز انفعال سرشتند نقش ما (بیدل)
عرق بدوش هوا دارد انتظام حباب