کیفیت هوای که دارد سر حباب
ما را ز هوش برد می ساغر حباب
هر کس بر مز بیضه عنقا نمیرسد
چیزی نهفته اند بزیر پر حباب
در کارگاه دل بادب باش و دم مزن
پرنازک است صنعت میناگر حباب
پوشیده نیست صورت بنیاد زندگی
آئینه بسته اند ببام و در حباب
اقبال هیچ و پوچ جهان ننگ همت است
دریاچه سرکشی کند از افسار حباب
هر سو هجوم روی تنک گرد میکند
این عرصه را که کرد پر از لشکر حباب
هرقطره زین محیط بموج گهر رسد
ما جامه میکشیم هنوز از بر حباب
از هر غمی بجام تسلی نمیرسیم
دریا نموده اند بچشم تر حباب
مرهون گوشه ادبم هر کجا روم
پای بدامن است همان رهبر حباب
کو فرصتی که فگر سلامت کند کسی
آه از سواد کشتی بی لنگر حباب
سحر است (بیدل) اینهمه سختی کشیدنت
سندان گرفته بسر از پیکر حباب