نگویمت بخطا ساز یا صواب طلب
کمین گراست زخود رفتنت شتاب طلب
اگر حقیقت انجام در نظر داری
زهر کجا گهرت میرسد حباب طلب
شکست آبله هر گام ساغری دارد
سراغ آبی اگر خواهی از سراب طلب
گل نگاهی اگر چیده زباغ وصال
بروز هجر زمژگان تر گلاب طلب
برفع کلفت هر آفتی است تدبیری
گر آتشی بدل افتد زدیده آب طلب
جهان زخویش تهی گشت تا تو بالیدی
بصفر نه فلک از قدر خود حساب طلب
کسی زمرگ اگر رسم زندگی خواهد
توهم زعالم پیری برو شباب طلب
مقیم بیکسی آسوده از پریشانیست
چو گنج عافیت از خانه خراب طلب
تو قاصد هوسی از عدم بسوی وجود
حقیقت نفست خوانده شد جواب طلب
زجنبش مژه درس اشارتت اینست
که هرزه است نگاه اندکی حجاب طلب
بهار میطلبی سیر رنگ کن (بیدل)
زجلوه آنچه طمع داری از نقاب طلب