" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٩: آغاز نگاهم بقیامت نظری داشت

آغاز نگاهم بقیامت نظری داشت
واکردن مژگان چرا غم سحری داشت
خوابم چه خیال است بگرد مژه گردد
بالین من گم شده آرام پری داشت
چشمی بتحیرکده دل نکشودیم
آئینه همین خانه بیرون دری داشت
ما بیخبران بیهده بر ناله تنیدیم
تا دل نفس سوخته هم نامه بری داشت
قاصد ز رموز جگر چاک چه گوید
در نامه عشاق دریدن خبری داشت
آخر گره حیرت ما باز نگردید
او بود که هر چشم کشودن دگری داشت
کردیم تماشای ترقی و تنزل
آئینه ما هر نفس از ما بتری داشت
زین بحر عیار طلب موج گرفتیم
آن پای که فرسود بدامن گهری داشت
آگاه نشد هیچکس از رمز حلاوت
ورنه لب خاموش گره نیشکری داشت
بی شعله نبود آنچه تو دیدی گل داغش
هر نقش قدم یکدونفس پیش سری داشت
با لفظ نپرداختی ای غافل معنی
تحقیق پری در نفس شیشه گری داشت
آسان نرسیدیم به هنگامه دیدار
ای بیخبران آینه دیدن جگری داشت
عریانیم از کسوت تشویش برآورد
رفت آنکه جنونم هوس جامه دری داشت
(بیدل) چقدر غافل کیفیت خویشم
من آینه در دست و تماشا دگری داشت