" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٠: آفت سر و برگ هوس آرائی جا هست

آفت سر و برگ هوس آرائی جا هست
سر باختن شمع زسامان کلاهست
غافل مشو از فیض سیه روزی عشاق
نیل شب ما غازه کش چهره ما هست
با حسن تو آسان نتوان گشت مقابل
حیرت چقدر آینه را پشت و پناهست
یک چشم تر آورده ام از قلزم حیرت
این کشتی آئینه پر از جنس نگاهست
افسوس که در غنچه و بو فرق نکردم
دل رفت و من دلشده پنداشتم آهست
تا هست نفس رنگ برویم نتوان یافت
تحریک هوا بال و پر وحشت کاهست
کو خجلت عصیان که محیط کرمش را
آرایش موج از عرق شرم گناهست
زان جلوه بخود ساخت جهانی چه توانکرد
شب پرتو خورشید در آئینه ما هست
جز ساز نفس غفلت دلرا سببی نیست
اینخانه چو داغ از اثر دود سیاهست
آنجا که تکبرمنشان ناز فروشند
مائیم و شکستی که سزاوار کلاهست
هر چند جهان وسعت یک گام ندارد
اما اگر از خویش برائی همه راهست
زندان جسد منظر قرب صمدی نیست
معراج خیالی تو و ره در بن چاهست
از جلوه کسی ننگ تغافل نپسندد
(بیدل) مژه بر هم زدنت عجز نگاهست