" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٢: آمدم تا صد چمن بر جلوه نازان بینمت

آمدم تا صد چمن بر جلوه نازان بینمت
نشه در سرمی بساغر گل بدامان بینمت
همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم
این زمان همچون نگه در چشم حیران بینمت
گرد دامانت بمژگان نیاز افشانده ام
بیکسوف اکنون همان خورشید تابان بینمت
ای مسیحا نشه رنج دو عالم احتیاج
بر نگه ظلمست اگر محتاج درمان بینمت
دیده خمیازه سنجی چون قدح آورده ام
تا برنگ موج صهبا مست جولان بینمت
عالمی ازنقش پایت چشم روشن میکند
اندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمت
حق ذات تست سعی دست گیریهای خلق
تا ابدیارب عصای ناتوانان بینمت
عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست
آنچه دل ممنون دیدنها شود آن بینمت
غنچگیهایت نصیب دیده (بیدل) مباد
چشم آن دارم که تا بینم گلستان بینمت