آمد و رفت نفس نیرنگ طوفان بلاست
موج این دریا بچشم اهل عبرت اژدهاست
هر چه کم گردیم از خویش اعتبار ما فزود
کاهش جزو نگین شهرت فروش نامهاست
تا زنقش پای گلگون بیستون داد سراغ
کوهکن را در نظر هر سنگ لعل بی بهاست
عشق دور است از تسلی ورنه مجنون مرا
نقش پای ناقه هم آئینه مقصد نماست
طره او بسکه در خون دل ما غوطه زد
چون رگ گل شانه هم انگشت در رنگ حناست
در طریق جستجو هر نقش پایم قبله ایست
غرقه این بحر را هر موج محراب دعاست
میتوان کردن زبیرنگی سراغ هستیم
ناله ام آئینه تمثال من لوح هواست
زین کدورت رنگ بنیادی که داری در نظر
سایه می بینی نمی فهمی که نورت زیر پاست
منت صیقل بصد داغ کدورت خفتن است
بی صفائی نیست تا آئینه ما بی صفاست
سایه ایم از دستگاه ما سیه بختان مپرس
آنکه روزش از دل شب برنیامد روز ماست
احتیاج است آنچه بیماری مقرر کرده اند
درد اگر بر دل گران است از تقاضای دواست
معنی آشفتگی (بیدل) ززلف یار پرس
نسخه فکر پریشان جمع در طبع رساست