" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٥: آنچه در بال طلب رقص است در دل آتش است

آنچه در بال طلب رقص است در دل آتش است
همچو شمع اینجا زسرتاپای بسمل آتش است
از عدم دوری جهانی را بداغ وهم سوخت
محو دریاباش ای گوهر که ساحل آتش است
یکقلم چون تخم اشک شمع آفت مایه ایم
کشت ما چندانکه سیراب است حاصل آتش است
کلفت واماندگی شد برق بنیاد چنار
با وجود بی بریها پای در گل آتش است
در شکنج زندگی میسوزدم یاد فنا
نیم بسمل را تغافلهای قاتل آتش است
میرویم آنجا که جز معدوم گشتن چاره نیست
کاروانها خار و خس دربار و منزل آتش است
میگدازد جوهر شرم از هجوم احتیاج
ای کرم معذور در بنیاد سائل آتش است
از طپشهای پر پروانه می آید بگوش
کاشنای شمع را بیرون محفل آتش است
هر دو عالم لیلی بی پرده است اما چه سود
غیرت مجنون ما را نام محمل آتش است
زندگی (بیدل) دلیل منزل آرام نیست
چون نفس در زیر پا دل دارم و دل آتش است