" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٩: احتیاجی با مزاج سبزه و گل شامل است

احتیاجی با مزاج سبزه و گل شامل است
هر چه میروید ازین صحرا زبان سائلست
اعتبارات غنا و فقر و ما پیداست چیست
خاک از آشفتن غبارست و بجمعیت گلست
وحشت بحر از شکست موج ظاهر میشود
رنگ روی عشق بازان گرد پرواز دلست
بی گداز خویش باید دست شست از اعتبار
هر که در خود میزند آتش چراغ محفل است
صیدگاه کیست این گلشن که هر سو بنگری
آب و رنگ گل پریشانتر زخون بسمل است
هر چه میبینم سراغی از خیالش میدهد
پیش مجنون وادی امکان غبار محمل است
سیل بنیاد تحیر حسرت دیدار کیست
جوهر آئینه چون اشکم چکیدن مایل است
نیستی شاید بداد اضطراب ما رسد
شعله را بی سعی خاکستر تسلی مشکلست
تا نگردید آفت آسایشم نیرنگ هوش
زین معما بیخبر بودم که مجنون عاقل است
از تلاش عافیت بگذر که در دریای عشق
هر کجا بیدست و پائی جلوه گر شد ساحل است
کوشش ما مانع سر منزل مقصود ماست
در میان بسمل و راحت طپیدن حائلست
باطن آسوده از یک حرف بر هم می خورد
غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند (بیدل) است