ازین بساط کسی داغ آرمیدن رفت
که با وجود نفس غافل از طپیدن رفت
درین چمن سر تسلیم آفتیم همه
گلی که برق خزانش نزد بچیدن رفت
زبس گداز تمنا بدل گره کردیم
نفس چو اشک بدریوزه چکیدن رفت
کباب غیرت آن رهروم که همچو ثمر
بپاشکستگی رنگ تا رسیدن رفت
زبسکه قطع تعلق زخویش دشوار است
چو کا زمدت عمرم بلب گزیدن رفت
نیم چو اشک براه تو داغ نومیدی
سر سجود سلامت اگر دویدن رفت
مجو زمردم بیمعرفت دم تسلیم
زسرو از ره بیحاصلی خمیدن رفت
سراغ جلوه زما بیخودان مگیر و مپرس
بهار حیرت آئینه در ندیدن رفت
فسانه زرم فرصت نفس خوانده ایم
بلب نکرده گذر آنسوی شنیدن رفت
خیال هستی موهوم ریشه پیدا کرد
بفکر خواب متن فصل آرمیدن رفت
بجهد مسند عزت نمیشود حاصل
نمیتوان بفلک (بیدل) از دویدن رفت