" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٨: اشک از مژگان درین ویرانه نشکست و نریخت

اشک از مژگان درین ویرانه نشکست و نریخت
خوشه خشکی داشت اینجا دانه نشکست و نریخت
زیر گردون صد هزاران سر بباد فتنه رفت
کهنه خشتی زین ندامتخانه نشکست و نریخت
در کشاکش اقتدار اره اقبال دهر
اینقدرها بس که یکدندانه نشکست و نریخت
آه ازان روزیکه استغنای غیرت زای عشق
خاک صحرا بر سر دیوانه نشکست و نریخت
سعی سر چنگ ملامت چاره سودا نکرد
موی از مجنون بچندین شانه نشکست و نریخت
مجلس می شیشه و پیمانه بسیار داشت
هیچکس چون محتسب مستانه نشکست و نریخت
در بر این انجمن رنگی نگردانید شمع
تا قیامت هم پر پروانه نشکست و نریخت
باعث هر گریه و فریاد لطف آشناست
شیشه و صهبای ما بیگانه نشکست و نریخت
مرگ میباشد علاج تشنه کامیهای حرص
پر نشد پیمانه تا پیمانه نشکست و نریخت
تا ابد در خاک اگر جوئی نخواهی یافتن
آنقدح کز بازی طفلانه نشکست و نریخت
ماتم امروز دید و نوحه فردا شنید
اشک ما (بیدل) بهیچ افسانه نشکست و نریخت