" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٣: الفت دل عمرها شد دست و پایم بسته است

الفت دل عمرها شد دست و پایم بسته است
قطره خونی زسرتاپا حنایم بسته است
آرزو نگذشت حیف از قلزم نیرنگ حرص
ورنه عمری شد پلش دست دعایم بسته است
همچو صحرا با همه عریانی و آزادگی
نقد چندین گنج در کنج ردایم بسته است
رفته ام زین انجمن چون شمع و داغ دل بجاست
حسرت دیدار چشمی بر قفایم بسته است
عبرتم محمل کش صد آبله واماندگی
هر که رفتاری ندارد پا بپایم بسته است
زیر گردون بر کدامین آرزو نازد کسی
تنگی این خانه درها بر هوایم بسته است
کاش ابرامی درین محفل بفریادم رسد
بی زبانیها در رزق گدایم بسته است
کو عرق تا تکمه ئی چند از گریبان وا کنم
خجلت عریان تنی بند قبایم بسته است
الرحیل زندگی دیگر که برگوشم زند
موی پیری بر ساز درایم بسته است
معنی موج گهر از حیرتم فهمیدنی است
رفته ام از خویش و یادت دل بجایم بسته است
مصرع فکر بلند (بیدلم) اما چه سود
بیدماغیهای فرصت نارسایم بسته است