" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٥: ای عدم پرورده لاف هستیت جای حیاست

ای عدم پرورده لاف هستیت جای حیاست
بی نشانی را نشان فهمیده ئی تیرت خطاست
سایه را وهم بقا در عجز خوابانیده است
ورنه یک گام از خودت آنسو جهان کبریاست
شبنم این باغ مژگانی ندارد در نظر
گر تو برخیزی زخود برخاستنهایت عصاست
بی خمیدن از زمین نتوان گهر برداشتن
آنچه بردارد دلت زین خاکدان قد دو تاست
نقص بینائیست کسب عبرت از احوال مرگ
چشم اگر باشد غبار زندگی هم توتیاست
خودسریها از مقام امن دور افتادن است
ناله تا انداز شوخی میکند از دل جداست
جز فنا صورت نبندد اعتبار زندگی
گو بنالد یا بخود پیچد نفس جزو هواست
خیرها را جلوه شر میدهد چرخ دورنگ
پشت کاغذ در نظر چپ مینماید نقش راست
بسکه تنگی کرد جا بر خوان انعام فلک
میهمانان هوس را خوردن پهلو غذاست
اوج دولت سفله طبعان را دوروزی بیش نیست
خاک اگر امروز بر چرخ است فردا زیر پاست
نازنینان فارغ از آرایش مشاطه اند
حسن معنی را همان رنگینی معنی حناست
حرف سردی کوه تمکین را زجا برمیکند
از نسیمی خانه بیتابی دریا بپاست
عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد
(بیدل) از واماندگی سرتابپای شمع پاست