" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٢: با دل تنگست کار اینجا زحرمان چاره نیست

با دل تنگست کار اینجا زحرمان چاره نیست
گرهمه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست
زامد و رفت نفس عمریست زحمت میکشیم
خانه ما را ازین ناخوانده مهمان چاره نیست
دشت تا معموره یکسر از غبار دل پر است
هیچکس را هیچ جا زین خانه ویران چاره نیست
تا نفس باقیست باید چون نفس آواره زیست
ای سحر بنیاد از وضع پریشان چاره نیست
سعی تدبیر سلامت هم شکست دیگر است
در علاج زخم خار از چین دامان چاره نیست
دامن خود نیز باید عاقبت از دست داد
کف بهم سائیدن از طبع پشیمان چاره نیست
جرأت پیری چه مقدار انفعال زندگیست
پشت دستی هم گر افشاری زدندان چاره بیست
آدم از بهرچه گندم گون قرارش داده اند
یعنی این ترکیب را از حسرت نان چاره نیست
آگهی گردد و عالم شبهه دارد در کمین
تا نگه باقیست از تشویش مژگان چاره نیست
کارها با غیرت عشق غیور افتاده است
ششجهت دیدار ما را از گریبان چاره نیست
عمرها شد در کف رنگ حنا آئینه است
گر نیاید یادت از خون شهیدان چاره نیست
برق تازی بارم هر ذره دارد توأمی
ای خراب لیلی از سیر غزالان چاره نیست
شامل است اخلاق حق با طور خوب و زشت خلق
شخص دین را (بیدل) از گبر و مسلمان چاره نیست