بزخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست
عرق کن ای شرر کاغذ آنچه غمازیست
بفرصت نفسی چند صحبت است اینجا
تأملی که درین برم با که دمسازیست
نه دی گذشت و نه فردا به پیش می آید
تجدد من و ما تا قیامت آغازیست
بغیر ساختگی نیست نقش عالم رنگ
شکست نیز درین کارخانه پردازیست
چو شمع غیرت تسلیم هم جنون دارد
تلاش ما همه تا نقش پا سراندازیست
ز وضع چرخ اقامت نمی توان فهمید
دماغ بیضه عنقا همیشه پروازیست
بحکم عجز سر از سجده برمشکن (بیدل)
که گرداگرد مداز خاک گردن افرازیست