" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٨: بزخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست

بزخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست
عرق کن ای شرر کاغذ آنچه غمازیست
بفرصت نفسی چند صحبت است اینجا
تأملی که درین برم با که دمسازیست
نه دی گذشت و نه فردا به پیش می آید
تجدد من و ما تا قیامت آغازیست
بغیر ساختگی نیست نقش عالم رنگ
شکست نیز درین کارخانه پردازیست
چو شمع غیرت تسلیم هم جنون دارد
تلاش ما همه تا نقش پا سراندازیست
ز وضع چرخ اقامت نمی توان فهمید
دماغ بیضه عنقا همیشه پروازیست
بحکم عجز سر از سجده برمشکن (بیدل)
که گرداگرد مداز خاک گردن افرازیست