" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٢: بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است
چشم زخمی گر هجوم آرد دعای جوشن است
سینه چاکان میکنند از یکدیگر کسب نشاط
از نسیم صبح شمع خانه گل روشن است
از حیا با چرب طبعان بر نیاید هیچکس
آب در هر جا که دیدم زیردست روغن است
پیشکاران عجو زد هر یکسر غالب اند
آن که از مردان بمردی باج میگیرد زن است
اینقدر اسباب اوهامی که برهم چیده ایم
تا نفس بر خویش جنبیده است گرد دامن است
از نفس باید سراغ وحشت هستی گرفت
شعله ها را دود پیش آهنگ ساز رفتن است
تا خیالش را ز تاریکی نیفزاید ملال
در شبستان سویدا شمع داغم روشن است
شیوه بیگانگی زین بیش نتوان برد پیش
با خود است آن جلوه را نازی که گوئی با من است
کوشش تسلیم هم محمل بجائی می کشد
شمع ما را پای جولان سر بره افگندن است
آتش کارت نخواهد آنقدر گرمی فروخت
ای تو هم خاک بر سر کن نفس بی دامن است
تا توانی ناله کن (بیدل) که در کیش جنون
خامشی صبح قیامت در نفس پروردن است