" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٥: بسکه این گلشن افسرده کدورت رنگ است

بسکه این گلشن افسرده کدورت رنگ است
نفس غنچه بر آئینه شبنم زنگ است
از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود
بزم بی رنگی آئینه سراپا رنگ است
در مشرب زن و از قید مذاهب بگریز
عافیت نیست در آن بزم که سازش جنگ است
هر طرف موج خیالیست بطوفان همدوش
کشتی سبز فلک غرقه آب بنگ است
غره هرزه دویهای طلب نتوان بود
سر ما سجده فروش کف پای لنگ است
ثمر کینه دهد مهر بطبع ظالم
آتش است آنهمه آبی که نهان در سنگ است
دوری دامن وصل است بخود پیچیدن
غنچه گر واشود از خویش گلش در چنگ است
طلبم تا سر کوی تو بپرواز کشید
آب خود را چو بگلشن برساند رنگ است
وحشتم در قفس بال و پرافشانی نیست
ساز پروانه این بزم شرر آهنگ است
بسکه چون رنگ ز شوقت همه تن پروازیم
خون ما را دم بسمل ز چکیدن ننگ است
مفت آن قطره کزین بحر تسلی نخرید
بی طپیدن دو جهان برگهر ما تنگ است
از قدم نیست جدا عشرت مجنون (بیدل)
شور زنجیر نواسنج هزار آهنگ است