بسکه برق یاس بنیاد من ناکام سوخت
میتوان از آتش سنگ نگینم نام سوخت
الفت فقر از هوس های غنایم بازداشت
خاک این ویرانه در مغزم هوای بام سوخت
شعله جواله ننگ آلود خاکستر نشد
گرد خود گردیدنم صد جامه احرام سوخت
داغ سودای گرفتاری بهشتی دیگر است
عالمی در بال طاوسم بذوق دام سوخت
کاش از اول محرم اسرار مطلب می شدم
در مزاج ناله ام سعی اثر بدنام سوخت
جشم محروم از نگاهم مجمر یاس است و بس
داغ بیمغزی مرا در پرده بادام سوخت
هرزه تازیهای جولان هوس از حد گذشت
بعد ازین همچون نفس میبایدم ناکام سوخت
وحشت عمر از نواهای ازل یادم نداد
گرمی رفتار قاصد جوهر پیغام سوخت
صد تمنا داغ شد از عجز پرواز نفس
آتش نومیدی این شعله ما را خام سوخت
ای شرار سنگ جهدی کن ز افسردن برا
بیش ازبن نتوان بداغ منت آرام سوخت
کرد نومیدی علاج چشم زخم هستیم
عطسه صبحم سپندی در دماغ شام سوخت
(بیدل) از مشت شرار ما بعبرت چشم کیست
یعنی آغازی که ما داریم بی انجام سوخت