" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٥: بسکه مستانرا بقدر میکشیهای آبروست

بسکه مستانرا بقدر میکشیهای آبروست
میزند پهلو بگردون هر که برد و شش سبوست
هر دلی کز غم نگردد آب پیکانست و بس
هر سری کز شورسو دانشه نپذیرد کدوست
از شکست دل بجای نازکی خوابیده ایم
بر سر آواز چینی سایه دیوار موست
برنمی آید بجز هیچ از معمای حباب
لفظ ما گرواشگافی معنی حرف مگوست
در دل هر ذره چون خورشید طوفان کرده ایم
هر کجا آئینه ئی یابند با ما روبروست
ماجرای عرض ما نشیده میباید شنید
گفتگوی ناتوانان ناتوانی گفتگوست
جیب هستی چون سحر غارتگر چاک است و بس
رشته آمال ما بیهوده در بند رفوست
بسکه در راهت عرقریز خجالت مرده ایم
گر ز خاک ما تیمم آب بر دارد وضوست
چون نگین از معنی تحقیق خود آگه نیم
اینقدر دانم که نقش جهبه من نام اوست
برق جوشیده است هرجا گریه ای سرکرده ام
با کمال خاکبازی طفل اشکم شعله خوست
تا بخود جنبد نفس صد رنگ حسرت میکشم
در کف اندیشه جسم ناتوانم کلک موست
چون گهر عزت فروش سخت جانیهانیم
همچو در یا در خور عرض گدازم آبروست
فکر نازک گشت (بیدل) مانع آسایشم
در بساط دیده اینجا دور باش خواب موست