" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٩: بگلزاری که حسنت بی نقابست

بگلزاری که حسنت بی نقابست
خزان در برگ ریز آفتابست
ز شرم یکعرق گل کردن حسن
چو شبنم صد هزار آئینه آبست
جنون ساغر پرست نرگس کیست
گریبان چاکیم موج شرابست
ز دود سینه ام دریاب کامشب
نفس بال و پر مرغ کبابست
که دارد جوهر غرض اقامت
فلک تا ماه نو پا در رکابست
تو هم مرده نامست ورنه
چو یاقوت آتش و آبم سرابست
درین دنیاچه دیبا و چه مخمل
همین وضع ملایم فرش خوابست
بچشم خلق بی (لاحول) مکذر
نظرها یکقلم مد شهابست
طرب خواهی دل از مطلب بپرداز
کتان چون شسته گردد ماهتابست
برو ای سایه در خورشید گم شو
سیاهی کرد نت داغ حجابست
نظر واکرده ئی محو ادب باش
سوال جلوه حیرانی جوابست
بهر سو بگذری سیر نفس کن
همین سطر از پریشانی کتابست
نگه باید بچشم بسته خواباند
گر این خط نقطه گردد انتخابست
خیال اندیش دیداریم (بیدل)
شب ما دلنشین آفتابست