" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٣: بهار آئینه رنگی که باشد صرف آئینت

بهار آئینه رنگی که باشد صرف آئینت
شگفتن فرش گلزاری که بوسد پای رنگینت
عرق ساز حیا از جبهه ات نازد گر دارد
به شبنم داده خورشیدی گهر پرداز پروینت
خجالت در مزاج بوی گل می پرورد شبنم
بآن طرز سخن یعنی نسیم برگ نسرینت
چه امکانست همسنگ ترازوی تو گردیدن
مگر کوه وقار آئینه پردازد ز تمکینت
نمی چیند بیک دریا عرق جز شرم همواری
تبسم های موج گوهر از ابروی پرچینت
تحیر صید مژگان هم بهشتی در نظر دارد
بزیر بال طاوس است دل در چنگ شاهینت
وفا سر بر خط عهدت کرم فرمانبر جهدت
ترحم بنده کیشت مروت امت دینت
زیارتگاه یکتائیست الفتخانه دلها
نگردد غافل از آئینه یا رب چشم حق بینت
بمنع حسرت (بیدل) که دارد ناز خودکامی
شکر هم میخورد آب از تبسم های شیرینت