" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٨: بی شکست از پرده سازم نوائی برنخااست

بی شکست از پرده سازم نوائی برنخااست
ناامیدی داشتم دست دعائی برنخاست
سخت بیرنگیست نقش وحشت عنقائیم
جستجوها خاک شد گردی ز جائی برنخاست
اشک مجنونم که تا یاسم ره دامان گرفت
جز همان چاک گریبان رهنمائی برنخاست
هرکه از خود میرود محمل بدوش حسرت است
گرد ماواماندگان هم بی هوائی برنخاست
جز نفس در ماتم دل هیچکس دستی نسود
بر چراغ گشته غیر از دودهائی برنخاست
قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
آه از دل ناله تیغ آزمائی برنخاست
عجز و طاقت جوهر کیفیت یکدیگراند
بر کرم ظلم است اگر دست گدائی برنخاست
دیگر از یاران این محفل چه باید داشت چشم
صد جفا بردیم و زینها مرحبائی برنخاست
ساز ما عاجز نوایان دست بر هم سوده بود
عمر در شغل تأسف رفت و وائی برنخاست
خاک شد امید پیش ازنقش بستن های ما
شعله تا ننشست داغ از هیچ جائی برنخااست
جلوه در کار است اما جرأت نظاره کو
از بساط عجز ما مژگان عصائی برنخاست
در زمین آرزو (بیدل) امل ها کاشتیم
لیک غیر از حسرت نشو و نمائی برنخاست