" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٠: بی کدورت نیست هر جا محرمی یا غافلیست

بی کدورت نیست هر جا محرمی یا غافلیست
زندگانی هرچه باشد زحمت آب و گلیست
آنچه از نقش رم و آرام امکان دیده ئی
خاک کلفت مرده ئی یا خون حسرت بسملیست
شوق حیرانم چه میخواهد که در چشم ترم
جنبش مژگان لب حسرت نوای سایلیست
لاله زار و شبنمستان محبت دیده ایم
محو هر اشکی نگاهی زیر هر داغی دلیست
شعله کارانرا بخاکستر قناعت کردن است
هر کجا عشقست دهقان سوختن هم حاصلیست
چشم تا برهم زنم نقش سجودت بسته ام
اشک بیتابم سراپایم جبین ما یارست
حسرت دلرا علاج از نشه دیدار مپرس
خانه آئینه قفلش آرزوی مشکلیست
مقصد آرام است ای کوشش مکن آزار ما
بیدماغان طلب را جاده هم سرمنزلیست
عقل را در ضبط مجنون آب میگردد نفس
عشق میخندد که اینجا رفتن از خود محملیست
از هجوم جلوه آخر بر در حیرت زدیم
حسن چون طوفان کند آئینه گشتن ساحلیست
قدر دان بحر گوهر خیز غواص است بس
درد میداند که در هر قطره خونم دلیست
(بیدل) از اظهار مطلب خون استغنا مریز
آبرو چون موج پیدا کرد تیغ قاتلیست