بی محابا بر من مجنون میفشان پشت دست
چون سپر غافل مزن بر تیغ عریان پشت دست
بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است
برنمی دارد بغیر از زخم دندان پشت دست
چشم دنیا دار هر جا می کشاید دام حرص
می نهد بر خاک کشکول گدایان پشت دست
خاک گردم کز غبار سرنوشت آیم برون
چون نگین نتوان زدن بر نام آسان پشت دست
دخل در کار جهان کم کن که مانند هلال
میشود از ناخنت آخر نمایان پشت دست
معنی اقبال و ادبار جهان فهمید نیست
با وجود گنج در دست است عریان پشت دست
چشم وا کردن درین محفل شگون خوش نداشت
خورد سرتاپای شمع آخر ز مژگان پشت دست
از مکافات عمل غافل نباید زیستن
میرسد از پشت دست آخر بدندان پشت دست
طینت تسلیم خویان نیست باب انقلاب
هست دربست و کشاد پنجه یکسان پشت دست
دیده حق بین بر هم غیر میپوشی چرا
برچه عالم میزنی ای خانه ویران پشت دست
بی جمالت هر کجا بستیم احرام چمن
بازگشتیم از ندامت گل بدامان پشت دست
در غبار حاجت استغنای ما محجوب ماند
کف کشودن از نظرها کرد پنهان پشت دست
(بیدل) از خود رنگ و بوی اعتبار افشانده ایم
همچو گل مائیم و دامن تا گریبان پشت دست