تا حیرت خرام نوسامان دیده است
چندین قیامت از مژه ام قد کشیده است
این ما و من کز اهل جهان سرکشیده است
از انفعال آدم و حوا دمیده است
آزادم از توهم نیرنگ روزگار
طاوس این چمن زخیالم پریده است
پرواز نکهت چمن بی نشانیم
ذوق شکست بال برنگم کشیده است
کو منزل و چه امن که در کاروان شوق
آسودگی زآبله پا رمیده است
پیچیده است بیخودیم دامن جهات
یعنی دماغ گردش رنگم رسیده است
این انجمن جنونکده انتظار کیست
آئینه تا نفس شمرد دل رمیده است
ابروی یار بار تواضع نمیکشد
خم در بنای تیغ غرور خمیده است
ما و امید در گره بی بضاعتی
یکقطره خون دلی که بصد جا چکیده است
همچون شرر نیامده از خویش رفته ایم
سامان این بهار زگلهای چیده است
عشق غیور اگر بستم ناز میکند
دل هم بخون شدی جگری آفریده است
(بیدل) بطبع آبله پا نهفته ایم
لغزیدنی که بر دو جهان خط کشیده است