" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٧: تنم زبند لباس تکلف آزاد است

تنم زبند لباس تکلف آزاد است
برهنگی ببرم خلعت خداداد است
نکرد زندگیم یکدم از فنا غافل
زخود فراموشی من همیشه در یاد است
هجوم شوق ندانم چه مدعا دارد
زسینه تا سر کویت غبار فریاد است
چه نقشها که نه بست آرزو بپرده شوق
خیال موی میان تو کلک بهزاد است
مشو زناله نی غافل ای نشاط پرست
که شمع انجمن عمر روشن از باد است
حدیث زهد رها کن قلندری آموز
چه جای دانه تسبیح و دام اوراد است
صفای سینه غنیمت شمار و عشرت کن
که کار تیره دلان چون غبار بر باد است
زسایه مژه او کناره گیر ای دل
تو خسته بالی و این سبزه دست صیاد است
غبار هستی من ناله میدهد بر باد
دگر چه میکنی ای اشک وقت امداد است
زهست خویش مزن دم که در محیط ادب
حباب را نفس سرد خویش جلاد است
بقید جسم سبگروح متهم نشود
شرر اگر همه در سنگ باشد آزاد است
نجات میطلبی خامشی گزین (بیدل)
که در طریق سلامت خموشی استاد است