تو ازان خلوت یکتا چه خبر خواهی داشت
گر شوی حلقه که چشم آنسوی درخواهی داشت
زین شبستان هوس عشوه چه خواهی خوردن
شمع سان گل بسر از باغ سحر خواهی داشت
یک عرق وار گر از شرم طلب آب شوی
تا ابد در گره قطره گهر خواهی داشت
شب وصل است کنون دامن او محکم دار
پاس ناموس ادب وقت دگر خواهی داشت
تهمت نام تجرد بمسیحا ستم است
میخلی در دل خود سوزن اگر خواهی داشت
یک حلب شیشه گر از هر قدمت می جوشد
خاطر آبله در سیر و سفر خواهی داشت
گر بسوزی ورق نه فلک از آتش عشق
یادگار من و دل یک دو شرر خواهی داشت
(بیدل) این بار امانت بزمین سود سرت
تا کجا جامه معشوق ببر خواهی داشت