" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٧: تیره بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است

تیره بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است
سرمه لاف جهان گل کردن دود شب است
احتیاج ما سماجت پیشه اظهار نیست
آنچه ما گم کرده ایم از عرض مطلب مطلب است
تا چکیدن اشک را باید بمژگان ساختن
چون روان شد درس طفل ما برون مکتب است
من کیم تا در طلب چون موج بر بندم کمر
یکنفس جانیکه دارم چون حبابم بر لب است
رنج مهمیزی نمی خواهد سبک جولانیم
همچو بوی گل همان تحریک آهم مرکب است
امتحان کردیم در وضع غرور آرام نیست
شعله از گردن کشی سرگشته چندین تب است
کینه اندوزی ندارد صرفه آسودگی
عقده دل چون بهم پیوست نیش عقرب است
بی نیازان را بسیر و دور اختر کار نیست
آسمان اوج همت سیر چشم از کوکب است
طاعت مستان نمیگنجد بخلوتگاه زهد
دامن صحرا مصلای نماز مشرب است
موج این دریا تکلف پرور گرداب نیست
طینت آزاد بیرون تا زوهم مذهب است
دل بصد چاک جگر آغوش فیضی وانکرد
صبح ما غفلت سرشتان شانه زلف شب است
همچو عکس آئینه زار دهر را سرمایه ام
رفتن رنگم تهی گردیدن صد قالب است
ناله ام (بیدل) بقدر دود دل پر میزند
نبض را گر اضطرابی هست در خورد تب است