" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٣: جز خموشی هر که دل بر ناله و فریاد داشت

جز خموشی هر که دل بر ناله و فریاد داشت
شمع خود را همچونی در رهگذار باد داشت
ای خوش آن عهدیکه در محراب چشم انتظار
اشک ما هم گردشی چون سبحه زها داشت
صید ما را حلقه دام بلا شد عاقبت
گوشه چشمی که با دل الفت صیاد داشت
خواب اگر وحشت گرفت از دیده من دور نیست
خانه چشمم چو گوهر آب در بنیاد داشت
بیخودی از معنی جمعیتم آگاه کرد
گردش رنگ اعتبار سیلی استاد داشت
کرد تعمیر اینقدر گرد خرابی آشگار
ورنه ویران بودن ما عالمی آباد داشت
این زمان محو فرامش نغمگیهای دلیم
جام ما پیش از شکستنها ترنگی یادداشت
از فنای ما مشو غافل که این مشت شرار
چشم زخم نیستی در عالم ایجاد داشت
دوش کز ساز عدم هستی ظهور آهنگ بود
ناله ما هم نوای هر چه باداباد داشت
حیف اوقاتیکه صرف کوشش بیجا شود
تیشه عمری نوحه بر جان کندن فرهاد داشت
بال قمری این زمان (بیدل) غبار سرو نیست
گرد وحشت پیش ازین هم هر که بود آزاد داشت