" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٨: چشمیکه ندارد نظری حلقه دام است

چشمیکه ندارد نظری حلقه دام است
هر لب که سخن سنج نباشد لب بام است
بیجوهری از هرزه درائیست زبانرا
تیغی که بزنگار فرو رفت نیام است
مغرور کمالی زفک شکوه چه لازم
کار تو هم از پختگی طبع تو خام است
ای شعله امید نفس سوخته تا چند
فرد است که پرواز تو فرسوده دام است
نومیدیم از قید جهان شکوه ندارد
بادام و قفس طایر پر ریخته رام است
کی صبح نقاب افگند از چهره که امشب
آئینه بخت سیهم در کف شام است
نی صبر بدل ماند و نه حیرت بنظرها
ای سیل دل و برق نظر اینچه خرام است
مستند اسیران خم و پیچ محبت
در حلقه کیسوی تو ذکر خط جام است
بگذر زغنا تا نشوی دشمن احباب
اول سبق حاصل زر ترک سلام است
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جائیکه بداغی نطپد دل چه مقام است
چشم تو نه بست است مگر گفت و شنودت
محو خودی ای بیخبر افسانه کدام است
(بیدل) بگمان محو یقینم چه توان کرد
کم فرصتی از وصل پرستان چه پیام است