" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٠: جنس ما با این کسادی قیمتی فهمیده است

جنس ما با این کسادی قیمتی فهمیده است
وین حباب پوچ خود را با گهر سنجیده است
هر کس از سیر بهار بیخودی آگاه نیست
دیده هر جا محو حیرت میشود گل چیده است
بوالهوس نبود حریف عرصه گاه جلوه اش
حسن او از چشم مشتاقان زره پوشیده است
ناله ام در وعده گاه وصل خارج نغمه نیست
میدهم آواز تا بختم کجا خوابیده است
نقد گردون نیست غیر از اعتبارات خیال
چون حباب این کاسه وهم از هوا بالیده است
درد دوری را علاجی جز امید وصل نیست
مرهمی دارد بخاطر زخم اگر خندیده است
دود دل آخر بچندین شعله خواهد موج زد
شمع این بزمم هنوزم یک مژه جنبیده است
زین گذرگاه نزاکت بی تامل نگذری
عالمی خورده است بر هم تا مژه لغزیده است
آرزو از فیض عام بیخودی نومید نیست
من اگر گردش نگشتم رنگ من گردیده است
نیست (بیدل) وحشتم جز پاس ناموس جنون
کسوت عریان تنیها دامن از من چیده است