" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٢: چنین که عمر تأملگر شتاب گذشت

چنین که عمر تأملگر شتاب گذشت
هوای آبله ئی از سر حباب گذشت
بچشم بند جهان این چه سحرپردازیست
که بی حجابی آن جلوه از نقاب گذشت
بهر طرف نگرم دود دل پرافشانست
کدام سوخته زین وادی خراب گذشت
جنون پرستی اغراض ننگ طبع مباد
حیا نماند چو انصاف از حساب گذشت
کسی بچاره تسکین ما چه پردازد
که تا بداغ رسیدیم ماهتاب گذشت
زمصرع نفس واپسین عیان گردید
که ما زهر چه گذشتیم انتخاب گذشت
سیاه کار فضولی مخواه موی سفید
کفن جو پرده درد باید از خضاب گذشت
صفا کدورت زنگار جسم نزداید
زسایه کس نتواند در آفتاب گذشت
زخود تهی شو و از ورطه خیال برای
بآن کنار همین کشتی از سراب گذشت
بعیش غفلت عمریکه نیست کس نرسد
فغان که فرصت تعبیر هم بخواب گذشت
زسوز سینه ام آنگه که کرد محفل را
که اشک دود شد و از سر کباب گذشت
ندانم از چه غرض بال فرصت افشاندم
شرر بیانیم از حاصل جواب گذشت
بوادی ئی که نفس بود رهبر (بیدل)
همین تأمل رفتن گران رکاب گذشت