چو حبابم الفت و هم بقا زنجیر پاست
خانه بر دوش طبیعت را هوا زنجیر پاست
در گرفتاریست عیش دل که مجنون ترا
مطرب ساز طرب کم نیست تا زنجیر پاست
چون کنم جولان بکام دل که با چندین طلب
از ضعیفیها چو اشکم نقش پا زنجیر پاست
طاقتی کو تا کسی سرمنزلی آرد بدست
هر کجا رفتیم سعی نارسا زنجیر پاست
مرد را کسب هنر دام ره آزادگیست
موج جوهر آب جوی تیغ را زنجیر پاست
بی تأمل از مزار ما شهیدان نگذری
خاک دامنگیر ما بیش از حنا زنجیر پاست
خط پشت لب چو ابرو نیست بی تسخیر حسن
معنی آزاد است اما سطرها زنجیر پاست
ما زکوری اینقدر در بند رهبر مانده ایم
چشم اگر بینا بود بر کف عصا زنجیر پاست
خاکساری نیز ما را مانع وارستگیست
تا بود نقشی بجا از بوریا زنجیر پاست
قید هستی تا نشد روشن جنون موهوم بود
آنکه ما را کرد با ما آشنا زنجیر پاست
بر بساط پایه وهم آنقدر تمکین مچین
سلطنت را سایه بال هما زنجیر پاست
عالمی در جستجوی راحت از خود رفته است
میروم من هم ببینم تا کجا زنجیر پاست
بیخودان اول قدم زین عرصه بیرون تاختند
ای جنون رحمیکه ما را هوش ما زنجیر پاست
(بیدل) از توصیف زلف و کاکل این گلرخان
مقصد ما طوق گردن مدعا زنجیر پاست