" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٧: چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت

چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت
که بران مکان چو قدم نهی خم کرد شی نخورد سرت
بدو روزه مهلت این قفس دلت آشیانه صد هوس
نه آگه از طپش نفس که چه بیضه میشکند پرت
همه راست جاده پیچشی همه راست خجلت گردشی
تو چنان مرو که زلغزشی بکجی زند خط مسطرت
چو گل از طبیعت بی نشان بخیال داشتی آشیان
به برهنگی زدی این زمان که دمید پیرهن از برت
چو حباب غیر لباس تو چه توقع و چه هراس تو
نه تو مانی و نه قیاس تو چه کشند جامه زپیکرت
نه عروج نغمه قدرتی نه دماغ نشه فطرتی
چو غبار واعظ عبرتی و هواست پایه منبرت
بدماغ افشره عنب مپسند این همه تاب و تب
که زسیر انجمن ادب فگند بعالم دیگرت
زفسون مطرب و چنگ آن مکش آنقدر اثر فغان
که بفهم ناله عاجزان کند التفات هوس کرت
غم قدر بیهده خوردنی همه سکته دارد و مردنی
حذر از بلای فسردنی که رسد زمنصب گوهرت
طلبی گر از تو بجا رسد بسر اوفتد چو بپا رسد
سر آرزو بکجا رسد زدماغ آبله ساغرت
زسواد نسخه خشک وتر بکلام (بیدل) ما نگر
که بحیرت چمن اثر شود آب آینه رهبرت