" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥٢: حذر زراه محبت که پرخطرناک است

حذر زراه محبت که پرخطرناک است
تو مشت خار ضعیفی و شعله بیباک است
توان به بیکسی ایمن شد از مضرت دهر
سموم حادثه را بخت تیره تریاک است
باختیار نرفتیم هر کجا رفتیم
غبار ما و نفس حکم صید و فتراک است
زبس زمانه هجوم کساد بازاریست
چو اشک گوهر ما وقف دامن خاک است
چگونه کم شود از ما ملامت زاهد
که صد زبان رازش بچوب مسواک است
ازین محیط که در بی نمی است طوفانش
کسی که آب رخی برد گوهرش پاک است
غبار حادثه حصنیست ناتوانان را
کمند موج خطر ناخدای خاشاک است
زخویش رفتن ما رهبری نمیخواهد
دلیل قافله صبح سینه چاک است
نیامده است شرابی بعرض شوخی رنگ
جهان هنوز سیه مست سایه تاک است
چه وانمایمت از چشم بند عالم وهم
که خودنمائی آئینه در دل خاک است
زمانه کج منشانرا ببر کشد (بیدل)
کسی که راست بود خار چشم افلاک است