" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥٤: حضور کلبه فقر از تکلفات بریست

حضور کلبه فقر از تکلفات بریست
چراغ ما زسرشام تا سحر سحریست
سر امید اقامت دراین بساط کر است
چو شمع مرکز رنگیم و رنگها سفریست
صدای تست کزین کوه باز میگردد
بناله رنج مکش در مزاج سنگ کریست
زمان فتنه آفاق انتظاری نیست
بهوش باش که هر ماه دورها قمریست
بعجز خلق مشو غافل از شکوه ظهور
شکست شیشه امکان کلاه نازپریست
تبسم که درین باغ بی نقابی کرد
که رنگ صبحی اگر گرد میکند شکریست
گرفتم آینه ات نیست محرم اشیا
بخویش نیز نکردی نظر چه بی بصریست
بهر نفس دلی ایجاد میکنی نهگی
که زندگی چه قدر کارگاه شیشه گریست
بلنگی نفست اعتماد جهد خطاست
بجا نشین و قدم زن که مرکبت کمریست
درین بساط که نرد خیال میبازیم
بمرگ دادن جان هم دلیل مفت بریست
زننگ دعوی گردنکشی حذر (بیدل)
که داغ شمع ته پا گل دماغ سریست